فلسفه طنز (بخش اول)

تئوری‌ها و نظریه‌های فلسفی درباره خنده و شوخ‌طبعی

ترجمه و تالیف: یاسمن حسینی

اگرچه اکثر مردم برای طنز ارزش قائل هستند امّا نظر اکثر فیلسوفان در مورد آن انتقادی بوده‌است. از دوران باستان تا قرن بیستم، بیشترین چیزی که هر فیلسوف برجسته‌ای در مورد خنده یا شوخ طبعی نوشت، مطالب محدودی بود ولی متفکرانی مانند فرانسیس هاچسون و جیمز بیتی بیشتر به این موضوع پرداختند امّا خنده، هنری برگسون، اولین کتاب یک فیلسوف برجسته در زمینه طنز بود. البته نکته شگفت‌انگیز این است که اکثر فیلسوفان در ارزیابی خود از طنز، دیدگاه منفی نسبت به آن داشتند زیرا از یونان باستان تا قرن بیستم، اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه در مورد خنده و شوخ طبعی بر خنده‌های تمسخرآمیز یا خنده‌هایی که ناشی از حس برتری جویی است، متمرکز بودند و توجهی به کمدی، شوخ طبعی یا شوخی نداشتند.

سیر تئوری‌ها و نظریه‌های فلسفی درباره خنده و شوخ‌طبعی

افلاطون به عنوان تأثیرگذارترین منتقد خنده، خنده را احساسی می‌دانست که بر خودکنترلی عقلانی غلبه می‌کند. یکی دیگر از ایرادهای افلاطون به خنده، بدخواهانه بودن آن است. در فیلبوس او لذت بردن از کمدی را به عنوان نوعی تمسخر تحلیل می‌کند. البته متفکران یونانی پس از افلاطون نیز نظر منفی مشابهی در مورد خنده و شوخ طبعی داشتند. اگرچه ارسطو شوخ‌طبعی را بخش ارزشمندی از گفتگو می‌دانست امّا او هم با افلاطون موافق بود که خنده بیانگر تحقیر است. وی در کتاب بلاغت می‌گوید: ((شوخ‌طبعی وقاحت تربیت شده است)). علاوه بر آن، او در اخلاق نیکوماخوس هشدار می‌دهد که: ((بیشتر مردم از سرگرمی و شوخی بیش از آنچه باید لذت می برند)). پس، شوخی نوعی تمسخر است و قانون‌گذاران باید مردم را از برخی از انواع شوخی منع کنند. البته رواقیون نیز با تأکید بر خویشتن‌داری، با افلاطون موافق بودند که خنده از خویشتن‌داری می‌کاهد. Epictetus’s Enchiridion هم توصیه می‌کند: ((اجازه ندهید خنده‌های‌تان بلند یا مکرر باشد)). پیروان او می‌گفتند که: ((وی اصلا نمی‌خندید)). متاسفانه این اعتراض به خنده و شوخ‌طبعی بر متفکران مسیحی اولیه و از طریق آنها بر فرهنگ اروپایی نیز تأثیر گذاشت. رهبران اولیه مسیحی مانند آمبروز، ژروم، ریحان، افرایم و جان کریسستوم هم با تجمیع ارزیابی‌های منفی خنده از کتاب مقدس با انتقاد از فلسفه یونان، نسبت به خنده بیش از حد یا به طور کلی خنده هشدار دادند. رد خنده و شوخ طبعی در اروپای مسیحی در قرون وسطی نیز ادامه یافت و پرونده فلسفی علیه خنده توسط توماس هابز و رنه دکارت تقویت شد. زیرا توماس هابز در کتاب لویاتان، انسان‌ها را به طور طبیعی فردگرا و رقابتی توصیف می‌کند. این باعث می‌شود ما نسبت به نشانه‌هایی که نشان می‌دهد در حال برد یا باخت هستیم هوشیار باشیم. چون پیروزی حال ما را خوب و شکست حال‌مان را بد می‌کند. پس اگر درک ما از نشانه‌ای که بیانگر برتری ما است به سرعت به سراغ‌مان بیاید، به احتمال زیاد احساس‌های خوب سبب ایجاد خنده در ما می‌شوند. او در بخش اول، فصل 6 می‌نویسد: ((شکوه ناگهانی، شور و شوقی است که باعث خنده می‌شود که ناشی از بروز یک عمل ناگهانی در خود فرد است که او را خوشحال می‌کند یا با درک یک چیز تغییر شکل یافته در دیگری و در مقایسه با آن، ناگهان افراد اختیار خود را از کف می‌دهند و این اتفاق بیشتر برای آنهایی است که از کمترین توانایی‌ها در خود آگاه هستند. پس، خنده زیاد به عیب دیگران، نشانه خواری هست و یکی از کارهای شایسته برای انسان‌های بزرگ، کمک کردن و رهایی دیگران از تمسخر و مقایسه خود با تواناترین‌ها است)). ضمنا توضیح مشابهی از خنده در همان زمان در مصائب روح دکارت یافت می‌شود. او می‌گوید: ((خنده با سه احساس از شش احساس اصلی (شگفتی، عشق، نفرت، میل، شادی و غم) همراه است)). وی با این که اعتراف می‌کند خنده علل دیگری غیر از نفرت دارد اما در قسمت سوم کتاب از علایق خاص، خنده را تنها راه برای بیان تمسخر می‌داند که نوعی شادی آمیخته با نفرت است و غافلگیری از شگفتی باعث می‌شود که ما به خنده بیفتیم و اگر این کار را در مقابل افرادی با نقص‌های بسیار آشکار انجام دهیم توهین‌ عمومی به این نوع از تمسخر اطلاق می‌شوند. زیرا این گونه از افراد مایلند دیگران را کم ارزش جلوه دهند و آنها را مستحق این نقص‌ها می‌دانند.

نظریه برتری

با توجه به نظر هابز و دکارت، ما یک نظریه روانشناختی داریم که دیدگاه خنده را بیان می‌کند که با افلاطون و کتاب مقدس آغاز شد و برای دو هزار سال بر تفکر غربی در مورد خنده تسلط داشت. در قرن بیستم، این ایده، نظریه برتری نامیده شد. به عبارت ساده، خنده ما بیانگر احساس برتری نسبت به دیگران یا وضعیت قبلی خودمان است. یکی از طرفداران معاصر این نظریه راجر اسکروتون است که سرگرمی را به عنوان تخریب دقیق یک شخص یا چیزی که با یک شخص مرتبط است، تحلیل می‌کند. اسکروتون می‌گوید: ((اگر مردم دوست ندارند به آنها بخندند به این دلیل است که خنده، موضوع اصلی خود را در چشم سوژه کاهش می‌دهد)).

امّا در قرن هجدهم، زمانی که فرانسیس هاچسون نقدی بر روایت هابز از خنده نوشت، تسلط نظریه برتری ضعیف شد. هاچسون استدلال کرد که احساس برتری برای خنده نه لازم است و نه کافی. پس در خندیدن، ممکن است خودمان را با کسی مقایسه نکنیم مانند زمانی که به حرف های عجیب و غریب می‌خندیم. گاهی اوقات هم وقتی یک شخصیت کمدی مهارت‌های شگفت انگیزی را نشان می‌دهد که ما فاقد آن هستیم، می‌خندیم. در فیلم‌های صامت چارلی چاپلین، هارولد لوید و باستر کیتون، قهرمان داستان اغلب در موقعیتی گرفتار می‌شود که محکوم به فنا به نظر می‌رسد. امّا سپس او با یک شیرین کاری آکروباتیک هوشمندانه فرار می‌کند که ما فکرش را هم نمی‌کردیم، چه برسد به اینکه بتوانیم آن را اجرا کنیم. پس خندیدن به چنین صحنه‌هایی نیازی به مقایسه خودمان با قهرمان ندارد و اگر چنین مقایسه‌ای انجام دهیم خود را برتر نمی‌دانیم.

تئوری تسکین و تئوری ناسازگاری

تضعیف تسلط نظریه برتری در قرن هجدهم، دو روایت جدید از خنده را به وجود آوردند که در حال حاضر تئوری تسکین و تئوری ناسازگاری نامیده می‌شوند و هیچ کدام حتی به احساس برتری اشاره نمی‌کنند. تئوری تسکین یک توضیح هیدرولیکی است که در آن خنده در سیستم عصبی همان کاری را انجام می‌دهد که یک شیر کاهش فشار در دیگ بخار انجام می‌دهد. امّا در طول دو قرن بعد، با درک بهتر سیستم عصبی متفکرانی مانند هربرت اسپنسر و زیگموند فروید، زیست‌شناسی که پشت تئوری امداد بود را مورد تجدید نظر قرار دادند ولی این ایده را حفظ کردند که خنده، انرژی عصبی را تسکین می‌دهد. پس مقاله‌ اسپنسر درباره فیزیولوژی خنده نیز مبتنی بر این ایده است که احساسات شکل فیزیکی انرژی عصبی را به خود می‌گیرند. او می‌گوید: ((انرژی عصبی همیشه باعث ایجاد حرکت عضلانی می‌شود و وقتی با شدت خاصی افزایش می‌یابد آن را ایجاد می‌کند)). از نظر اسپنسر، خنده، انرژی عصبی را آزاد می کند امّا با این تفاوت که برخلاف احساسات، خنده شامل انگیزه انجام کاری نیست. حرکات خنده صرفاً ناشی از آزادسازی انرژی عصبی هستند. انرژی عصبی که از طریق خنده تسکین می‌یابد انرژی احساساتی است که نامناسب تشخیص داده شده است. این ترشح ابتدا از طریق ماهیچه‌هایی که معمولاً احساس می‌کنند و عضلات مجرای صوتی را تحریک می‌کنند، رخ می‌دهد. اگر انرژی بیشتری نیاز به تسکین داشته باشد، به عضلات مرتبط با تنفس سرازیر می‌شود و اگر حرکات آن عضلات تمام انرژی را آزاد نکند بازوها، پاها و سایر بخش‌های عضلانی را حرکت می‌دهند)).

امّا پس از ترسیم چندین نسخه از تئوری امداد، می‌توانیم متوجه شویم که در حال حاضر تقریباً هیچ محققی در فلسفه یا روان‌شناسی، خنده یا شوخ‌طبعی را به عنوان فرآیندی برای رهاسازی انرژی عصبی فروخورده توضیح نمی‌دهد. البته ارتباطی بین خنده و صرف انرژی وجود دارد. خندیدن شدید به ریه‌های ما کمک می‌کند تا اکسیژن بسیار بیشتری از حد معمول دریافت ‌کنیم. البته چیزها و موقعیت‌های خنده‌دار ممکن است احساسات را برانگیزند امّا به نظر می‌رسد بسیاری از آنها اینطور نیستند. در واقع، کل مدل هیدرولیک سیستم عصبی که نظریه امداد بر آن استوار است، قدیمی به نظر می‌رسد. بنابراین هر انرژی که برای خندیدن به آنها صرف می‌شود، به نظر نمی‌رسد که انرژی اضافی تخلیه شود. البته فروید به آن مدل هیدرولیک چندین ادعای مشکوک می‌افزاید که از نظریه روانکاوی عمومی او درباره ذهن ناشی می‌شود. او می‌گوید: ((ایجاد شوخی‌ها و نظرات شوخ‌طبعانه فرآیندی ناخودآگاه است که در آن افکار و احساسات سرکوب‌شده به ذهن خودآگاه راه می‌یابند)). امّا این ادعا توسط طنزپردازان حرفه‌ای که با استراتژی‌های آگاهانه به ساخت جوک و کاریکاتور می‌پردازند جعلی به نظر می‌رسد. ولی روایت فروید از کمیک با مشکلات بیشتری به‌ویژه ایده‌های او درباره بازنمایی تقلیدی مواجه است. با تمام این مشکلات، جای تعجب نیست که فیلسوفان و روانشناسانی که در حال حاضر طنز را مطالعه می‌کنند به نظریه فروید برای توضیح خنده یا شوخ‌طبعی متوسل نمی‌شوند و به طور کلی، نظریه امداد به ندرت به عنوان توضیح کلی خنده یا شوخ طبعی استفاده می‌شود.

نظریه ناسازگاری

دومین روایت از طنز که در قرن هجدهم برای به چالش کشیدن نظریه برتری به وجود آمد، نظریه ناسازگاری بود. نظریه ناسازگاری نشان می‌دهد که این ادراک چیزی ناسازگار است و چیزی که الگوهای ذهنی و انتظارهای ما را نقض می‌کند. این رویکرد توسط جیمز بیتی، امانوئل کانت، آرتور شوپنهاور، سورن کیرکگارد و بسیاری از فیلسوفان و روانشناسان بعدی اتخاذ شد و در حال حاضر، این نظریه غالب طنز در فلسفه و روانشناسی است. اگرچه ارسطو از اصطلاح ناسازگاری استفاده نکرد امّا اشاره می‌کند که حداقل مبنایی برای طنز است. او در کتاب رتوریک، کتاب راهنمای سخنرانان می‌گوید: ((یکی از راه‌های خنداندن سخنران، ایجاد توقع در مخاطب و سپس زیر پا گذاشتن آن است)). او خاطرنشان می‌کند که: ((شوخی‌هایی که به تغییر املاء یا بازی با کلمات بستگی دارند، می‌توانند تأثیر مشابهی داشته باشند)). سیسرو نیز در درباره سخنوری می‌گوید: ((متداول‌ترین نوع شوخی آن است که در آن یک چیز را انتظار داریم و چیز دیگری گفته می‌شود. در اینجا انتظارهای ناامید شده ما، ما را به خنده وادار می‌کنند)). این رویکرد به شوخی شبیه به تکنیک‌های استندآپ کمدین های امروزی است. آنها از تنظیم و پانچ (خط) صحبت می‌کنند. چیدمان قسمت اول شوخی، انتظار را ایجاد می‌کند. پانچ (خط) آخرین قسمتی است که آن انتظار را نقض می‌کند و به زبان تئوری عدم تطابق، پایان جوک با آغاز ناسازگار است.

امّا اولین فیلسوفی که از کلمه ناسازگار برای تحلیل طنز استفاده کرد جیمز بیتی بود. از نظر او علت خنده‌های طنزآمیز، دو یا چند قسمت یا شرایط ناسازگار، نامناسب یا نامتجانس است که در یک شیء یا مجموعه پیچیده جمع شدند که رابطه متقابل از شیوه عجیبی که ذهن به آنها توجه می‌کند سبب خنده می‌شود. ولی امانوئل کانت، معاصر بیتی، از اصطلاح نامتجانس استفاده نکرد امّا توضیحی درباره خنده در جوک و شوخ‌طبعی داشت که شامل ناسازگاری است. در هر چیزی که قرار است یک خنده تشنج‌آور پر جنب و جوش را برانگیزد باید چیزی پوچ وجود داشته باشد و در این مورد، کانت لذت شوخی را با لذت بازی‌های بخت آزمایی و لذت بردن از موسیقی مقایسه می‌کند. پس، لذت در بازی ناشی از تغییر احساسات است که حاصل تغییر ایده‌ها در ذهن است. به همین دلیل در بازی‌های بخت آزمایی، بازی شانس و اقبال باعث شادی می‌شود. امّا موسیقی، بازی لحن و شوخی و بازی فکر است.

امّا نسخه‌ای از نظریه ناسازگاری که اهمیت فلسفی بیشتری نسبت به نسخه کانت دارد نسخه آرتور شوپنهاور است. در حالی که کانت فقدان تناسب در شوخ طبعی را بین انتظارات و تجربه ما قرار داد شوپنهاور آن را بین ادراک حسی افراد از چیزها و دانش عقلانی انتزاعی اشخاص از همان چیزها قرار می‌دهد. ما چیزهای منحصربه‌فرد را با ویژگی‌های فراوان درک می‌کنیم. اما وقتی ادراک حسی خود را تحت مفاهیم انتزاعی طبقه‌بندی می‌کنیم، فقط بر یک یا چند ویژگی از هر چیز متمرکز می‌شویم. بنابراین ما چیزهای کاملاً متفاوتی را در یک مفهوم و یک کلمه جمع می‌کنیم. از نظر شوپنهاور، طنز زمانی به وجود می‌آید که ما ناگهان متوجه ناسازگاری بین یک مفهوم و برداشتی می‌شویم که قرار است از یک چیز باشد. بسیاری از اعمال انسان تنها با کمک عقل و تدبر قابل انجام است امّا برخی از اعمال بدون کمک آن بهتر انجام می‌شوند و همین ناهماهنگی، معرفت حسی و انتزاعی را به هم نزدیک می‌کند. پس علت خنده در هر موردی مربوط به ادراک ناگهانی ناسازگاری بین یک مفهوم و اشیاء واقعی است که از طریق آن در رابطه‌ای همراه با اندیشه وجود دارد و خنده روشی برای بیان این ناسازگاری است. شوپنهاور با این نظریه شوخ طبعی که بر اساس اختلاف بین ایده‌های انتزاعی و چیزهای واقعی است توهین آمیز بودن خنده را توضیح می‌دهد. اینکه خنده دیگران نسبت به کاری که انجام می‌دهیم یا آن چه می‌گوییم ما را به شدت آزار می‌دهد به این واقعیت بستگی دارد که ادعا می‌کند بین تصورات ما و واقعیت‌های عینی ناسازگاری زیادی وجود دارد. به همین دلیل، گزاره «مضحک» یا «پوچ» توهین آمیز است. خنده ناشی از تمسخر با پیروزی به دشمن گیج اعلام می‌کند که تصورات او چقدر با واقعیتی که اکنون برای او آشکار می‌شود ناسازگار بوده است.

علاوه بر آن، سورن کی یرکگور هم مانند شوپنهاور، طنز را مبتنی بر ناسازگاری و از نظر فلسفی مهم می‌دانست. او در بحث خود به این موضوع اشاره می‌کند که: ((کنایه، مشخص کننده مرز بین حوزه‌های زیبایی شناختی و اخلاقی است در حالی که طنز مرز بین حوزه های اخلاقی و مذهبی را مشخص می‌کند. ولی شوخ‌طبعی آخرین مرحله آگاهی وجودی قبل از ایمان است)). او می‌گوید: ((فردی که دیدگاه مذهبی نسبت به زندگی دارد به احتمال زیاد، شوخ‌طبعی را پرورش می‌دهد و مسیحیت طنزآمیزترین دیدگاه از زندگی را در تاریخ جهان دارد)). امّا کی یرکگور جوهره طنز را در تفاوتی بین آنچه انتظار می‌رود و آنچه تجربه می‌شود، قرار می‌دهد هرچند به جای ناسازگاری آن را تضاد می‌نامد. زیرا خطاها خنده‌دار هستند و همه باید با تضاد موجود توضیح داده شوند. بنابراین، معنای اصلی ناسازگاری در نسخه‌های مختلف از نظریه ناسازگاری این است که چیزی یا رویدادی که ما درک می‌کنیم یا درباره آن فکر می‌کنیم الگوهای ذهنی استاندارد و انتظارات عادی ما را نقض می‌کند. البته فراتر از آن معنای اصلی، متفکران مختلف جزئیات مختلفی را اضافه کردند که بسیاری از آنها با یکدیگر ناسازگار هستند. به عنوان مثال، در روانشناسی معاصر، نظریه پردازانی مانند توماس شولتز و جری سولس ادعا کردند که آنچه ما در طنز از آن لذت می‌بریم خود ناسازگاری نیست، بلکه حل ناسازگاری است. شولتز می‌گوید: ((پس از هفت سالگی، ما نیاز به تطبیق عناصری داریم که در ظاهر غیرعادی هستند و آنها را در برخی از طرح‌واره‌های مفهومی داریم و این همان چیزی است که در شوخی‌ها اتفاق می‌افتد. در واقع، شولتز حتی ناسازگاری حل نشدنی را طنز نمی‌نامد بلکه او آن را بیهوده می‌نامد. نمونه‌های طنز ذکر شده توسط این نظریه پردازان معمولاً شوخی‌هایی است که خط مشی آنها به طور لحظه‌ای گیج کننده هستند امّا شنونده قسمت اول را دوباره تفسیر می‌کند تا نوعی از معنا را پیدا کند. بر اساس این درک از طنز، سرگرمی شبیه به حل معما است. نظریه پردازان دیگر هم اصرار دارند که عدم تطابق و تفکیک تنها در طنز شکل می‌گیرد و لذت سرگرمی مانند حل پازل نیست.

همانطور که فیلسوفان و روانشناسان نظریه ناسازگاری را در اواخر قرن بیستم اصلاح کردند، یک نقص در چندین نسخه قدیمی‌تر آشکار شد. آنها گفتند، یا اغلب به طور ضمنی استدلال کردند که ادراک ناسازگاری برای طنز کافی است که البته این نادرست است زیرا زمانی که الگوهای ذهنی و انتظارات ما نقض می‌شود و به جای سرگرمی ممکن است احساس ترس، انزجار یا خشم داشته باشیم. جیمز بیتی، اولین فیلسوفی است که طنز را به عنوان پاسخی به ناهماهنگی تحلیل نمود و دقت کرد که خنده تنها یکی از این پاسخ‌ها است. یکی از راه‌های اصلاح این نقص آن است که بگوییم سرگرمی طنز فقط هر پاسخی به ناسازگاری نیست بلکه راهی برای لذت بردن از ناهماهنگی است. در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که به نظر می‌رسد نظریه ناسازگاری به هر اصلاحاتی که ممکن است نیاز داشته باشد، بهتر از نظریه منسوخ شده امداد، خنده و شوخ طبعی را توضیح می‌دهد و جامع‌تر از نظریه برتری است زیرا می‌تواند انواع شوخی‌هایی که بر اساس برتری نیستند مانند جناس و دیگر بازی‌های کلمه‌ای را توضیح دهد. در بخش دوم فلسفه طنز به دیدگاه فلاسفه به طنز و خنده خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید.

ترجمه و تالیف: یاسمن حسینی

منبع:

https://plato.stanford.edu/entries/humor/, Philosophy of Humor

مقالات مرتبط:

خنده در طنز و رویکردهای فلسفی مربوط به آن

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا