فلسفه طنز (بخش دوم)

دیدگاه فلاسفه به طنز و خنده

نظریه ناسازگاری طنز را نسبت به نظریه برتری کمتر قابل اعتراض جلوه می‌دهد و در دو قرن اخیر نیز نظر فیلسوفان را در مورد طنز بهبود نداده‌است و بخشی از دیدگاه منفی که به صورت مداوم درباره طنز وجود دارد ناشی از اعتراض جدیدی است که توسط نظریه ناسازگاری ایجاد شده است که می‌گوید: ((اگر طنز از نقض الگوهای ذهنی و انتظارهای ما لذت می‌برد پس غیرمنطقی است)). این ایراد غیرمنطقی تقریباً به قدمت نظریه ناسازگاری است و در ادعای کانت مبنی بر این که لذت در خنده فقط جسمانی هست و نه فکری بلکه موضوعی ضمنی است، نشان داده شده‌است. پس اگر درک گسترده معاصر از طنز قابل دفاع باشد این اعتراض غیرمنطقی نیز باید مورد توجه قرار گیرد. به همین دلیل به نظر می‌رسد برای انجام این کار در مورد این که چگونه عملکردهای ذهنی بالاتر ما می‌توانند به روشی سودمند عمل کنند که با استدلال نظری و عملی متفاوت است ما نیاز به توضیح بیشتری داریم. پس یکی از راه‌های بیان اصولی این موضوع آن است که طنز را به‌عنوان نوعی بازی تحلیل کنیم و توضیح دهیم که چگونه این بازی می‌تواند سودمند باشد. البته تعداد کمی از فیلسوفان به این موضوع اشاره کردند که طنز نوعی بازی است و چه فوایدی در چنین بازی‌هایی کمتر دیده می‌شود مانند کانت که از شوخی به‌عنوان بازی فکر سخن می‌گفت اگرچه او هیچ ارزشی در آن جز تحریک اندام‌های درونی توسط خنده نمی‌دید. ولی یکی از معدود کسانی که طنز را به عنوان بازی طبقه‌بندی کرد و برای جنبه ذهنی طنز ارزش قائل شد، توماس آکویناس بود. او از ارسطو پیروی می‌کرد که در اخلاق نیکوماخوس گفته است: ((زندگی شامل استراحت و همچنین فعالیت هست که شامل اوقات فراغت و سرگرمی می‌شود. برخی از مردم سرگرمی را بیش از حد انجام می‌دهند اما کسانی هم هستند که نه خودشان می‌توانند شوخی کنند و نه می‌توانند کسانی که این کار را می‌کنند، تحمل کنند. پس بین شوخ‌طبعی و بی‌حوصلگی یک حالت شاد وجود دارد که شامل درگیر شدن در طنز در زمان و مکان مناسب و به میزان مناسب است که ارسطو این فضیلت را آماده بودن می‌نامد. آکویناس با ارسطو موافق است و می‌گوید: ((همان طور که خستگی جسمی با استراحت بدن برطرف می‌شود خستگی روانی نیز با استراحت روح برطرف می‌شود. لذت، آرامش روح است و به سخنان و اعمالی که در آنها چیزی فراتر از لذت روح طلب نمی‌شود شوخ‌طبعی می‌گویند و لازم است گاهی برای آرامش روح از آنها استفاده شود)).

اما ماکس ایستمن استدلال می‌کند: ((ما با گرایش غریزی به خندیدن به جهان می‌آییم و این احساس را در پاسخ به دردهایی که بازیگوشانه ارائه می‌شود، داریم. پس با نگاه طنز و بازی ما نسبت به چیزی که می‌توان با آن جدی برخورد کرد نگرش شوخ‌طبعانه داریم)). این روند ادامه یافت تا در اواخر قرن بیستم، تد کوهن در مورد فواید اجتماعی جوک گفتن نوشت و بسیاری از روانشناسان ارزیابی آکویناس از شوخ‌طبعی را تایید کردند. پس درگیر شدن در طنز می‌تواند تحمل ابهام و تنوع را تقویت کند، حل خلاقانه مسائل را ترویج نماید، می‌تواند به عنوان روان‌کننده اجتماعی عمل کند، درگیری را کاهش دهد و اعتماد ایجاد کند. پس در ارتباطاتی که تمایل به برانگیختن احساس‌های منفی دارند مانند اعلام خبر بد، عذرخواهی، شکایت، هشدار، انتقاد، فرمان دادن، ارزیابی و غیره شوخ‌طبعی می‌تواند لذتی را ایجاد کند که باعث کاهش یا حتی مسدود کردن احساس‌های منفی ‌شود.

در طنز، توانایی‌هایی که به روش‌های غیرعادی و افراطی در یک محیط امن انجام می‌دهیم، مربوط به تفکر و تعامل با افراد دیگر است. پس چیزی که از آن لذت می‌بریم نقض الگوهای ذهنی و انتظارهای ما و ناسازگاری است. برای مثال، در شوخی با دوستان، قوانین مکالمه (چیزی را که فکر می‌کنید نادرست است، نگویید. چیزی را که برای آن مدرک کافی ندارید، نگویید. از مبهم بودن بیان بپرهیزید. از ابهام بپرهیزید. تفسیر مختصر و واقعی از ماجرا روایت کنید) تغییر می‌کند. پس زمانی که قانون یک را زیر پا می‌گذاریم برای خنده به شدت اغراق می‌کنیم، وقتی فانتزی‌های خنده‌دار را طوری ارائه می‌کنیم که انگار واقعیت هستند قانون دو را نقض می‌کنیم. زمانی که ما به یک سوال پاسخی مبهم یا گیج‌کننده می‌دهیم قانون سوم ایجاد طنز شکسته می‌شود. ولی ویکتور راسکین نشان داده است که در گفتن بیشتر جوک‌های آماده، قانون چهار نقض می‌شود امّا یک نظر یا داستان با یک تفسیر فرضی برای یک عبارت شروع می‌شود ولی سپس در خط پانچ، به تفسیر معمولاً مخالف تغییر می‌کند. به عنوان مثال این جمله را در نظر بگیرید ((من گربه‌ها را دوست دارم. طعم آنها بسیار شبیه مرغ است)) در این حالت قانون پنج نقض شده‌است.

به طور کلی، اغلب طنز و بازی‌ها از فعالیت‌های جدی الگوبرداری می‌کنند. پس وقتی در مکالمه، بحث جدی را به اظهار نظرهای خنده‌دار تغییر می‌دهیم زبان و اعمال، نیازمند راه‌هایی هستند که شرکت‌کنندگان بتوانند بین این دو تمایز قائل شوند که اخلاق شناسان این راه‌ها را سیگنال‌های بازی می‌نامند. پس قدیمی‌ترین سیگنال‌های بازی در انسان لبخند و خنده است. پس در حالی که تنها حدس و گمان در مورد چگونگی شکل‌گیری شوخ‌طبعی در انسان‌های اولیه وجود دارد، می‌دانیم که در اواخر قرن ششم قبل از میلاد، یونانیان آن را در آیینی به نام کمدی نهادینه کرده بودند و این که با یک فرم نمایشی متضاد به نام تراژدی اجرا می‌شد و هر دو مبتنی بر نقض الگوهای ذهنی و انتظارها بودند و در هر دو جهان مجموعه‌ای از سیستم‌های متضاد وجود دارد که در آن انسان‌ها در سایه شکست، حماقت و مرگ زندگی می‌کنند. مانند تراژدی، کمدی نیز زندگی را پر از تنش، خطر و کشمکش نشان می‌دهد که با موفقیت یا شکست و اغلب وابسته به شانس است. تفاوت آنها در پاسخ شخصیت‌های اصلی به ناهماهنگی‌های زندگی هست. مخاطبان در کمدی‌ها و تراژدی‌ها با این شخصیت‌ها همذات‌پنداری می‌کنند و واکنش‌های متضادی به رویدادهای درام دارند و از آنجایی که این پاسخ‌ها به موقعیت‌های مشابه در زندگی منتقل می‌شوند، کمدی و تراژدی پاسخ‌های متضادی را به ناهماهنگی‌های زندگی نشان می‌دهند. به عنوان مثال تراژدی به درگیری جدی و عاطفی با مشکلات زندگی، حتی مبارزه تا سرحد مرگ، ارزش می‌دهد و همراه با حماسه، بخشی از سنت قهرمانی غرب است که به تمجید از آرمان‌ها و تمایل به مبارزه برای آنها می‌پردازد و به آنها افتخار می‌کند که این روحیه غم انگیز با پدرسالاری و نظامی‌گری مرتبط است و بسیاری از قهرمانان آن پادشاهان و فاتحان هستند و آنچه را که کنراد هایرز فضایل جنگجو می‌نامد شامل اطاعت کورکورانه، تمایل به کشتن یا مرگ بر اساس فرمان و وفاداری بی چون و چرا است. امّا در مقابل آن، کمدی مظهر نگرش ضدقهرمانانه و عمل‌گرایانه نسبت به ناسازگاری‌های زندگی است. از لیسیستراتای آریستوفان گرفته تا دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین تا فارنهایت 11 سپتامبر مایکل مور، کمدی، غیرمنطقی بودن نظامی‌گری و احترام کورکورانه به اقتدار را به سخره گرفته است و به روش‌های خاص برای مدیریت درگیری (معامله کردن، حقه بازی و فرار) می‌پردازد. پس در کنار آرمان‌گرایی تراژدی، نخبه گرایی نیز پیش می‌رود و افراد مهم پادشاهان، ملکه‌ها و ژنرال‌ها هستند. به همین دلیل در کمدی، تعداد شخصیت‌ها و انواع آن افراد بیشتر است و زنان برجسته‌تر هستند و بسیاری از قهرمانان را طبقات پایین‌تر جامعه تشکیل می‌دهند. به همین دلیل، واحد اصلی در کمدی، خانواده، گروه دوستان یا دسته‌ای از همکاران است. امّا واحد اصلی در تراژدی، فرد است و در حالی که قهرمانان تراژیک از نظر عاطفی با مشکلات خود درگیر هستند قهرمانان کمیک عدم درگیری عاطفی را نشان می‌دهند. آنها به جای احساس، فکر می‌کنند و راه خود را از طریق مشکلات پیدا می‌کنند. کمدی با ارائه چنین شخصیت‌هایی به عنوان الگو، به طور ضمنی مزایای طنز را که اکنون به طور تجربی تأیید می‌شود، ارزش‌گذاری کرده‌است مانند فردی که از نظر روانی و جسمی سالم است و این انعطاف‌پذیری ذهنی را تقویت می‌کند ولی فلاسفه به استثنای معدودی مانند آکویناس، این فواید را نادیده گرفتند.

پس اگر فیلسوفان می‌خواستند تعصبات سنتی علیه طنز را خنثی کنند، ممکن بود به نزدیکی ژانر کمدی معاصر (استندآپ کمدی) و خود فلسفه توجه کنند که حداقل شامل هفت مورد هست. اول، استندآپ کمدی و فلسفه مکالمه هستند و در قالب دیالوگ عرضه می‌شوند که این روند با افلاطون شروع شد و شامل روتین‌های استندآپ تعاملی هستند. دوم، هر دو در مورد تجربه‌های آشنا، به ویژه تجربه‌های گیج کننده فکر می‌کنند. به عنوان مثال فرد پس از بیدار شدن از یک رویای واضح و آشکار، مطمئن نیست چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی در حال رخ دادن بوده است. سوم، نوع نگاه فلاسفه به موضوع‌های گوناگون باعث می‌شود که نزدیک شدن آنها به کمیک‌های استندآپ اغلب با پرسش‌هایی همراه باشد که منجر به تجربه‌های گیج‌کننده می‌شود. مانند اگر فکر می‌کردم که آن رویا واقعی است، چگونه می‌توانم، متوجه شوم که در حال حاضر رویا نمی‌بینم؟ پس ((X—چه خبر است؟)) ابتدایی‌ترین نقطه شروع هم در فلسفه و هم در استندآپ کمدی است. چهارم، فیلسوفان و کمدین‌ها وقتی به تجربه‌های آشنا می‌اندیشند از نظر احساسی از آنها عقب نشینی می‌کنند. به عنوان مثال هانری برگسون در خنده از بیهوشی لحظه‌ای قلب صحبت کرده‌است. پنجم، فیلسوفان و کمیک‌های استندآپ انتقادی فکر می‌کنند. آنها می‌پرسند که آیا ایده‌های آشنا معنادار هستند یا خیر و از تعلل به خاطر اقتدار و سنت امتناع می‌ورزند. پس علت اصلی اعدام شدن سقراط تفکر انتقادی او بود. ضمنا کمیک‌های اجرا شده در آلمان که رایش سوم را مسخره می‌کردند نیز همینطور بودند. ششم، در تفکر انتقادی، فیلسوفان و کمیک‌های استندآپ به زبان توجه زیادی دارند. حمله به استفاده‌های شلخته و غیرمنطقی از کلمات در هر دو استاندارد است و همچنین یافتن دقیق کلمات مناسب برای بیان یک ایده استاندارد مهم است. هفتم، لذت استندآپ کمدی اغلب مانند لذت انجام فلسفه است. زیرا در هر دو، ما از شیوه‌های جدید نگاه کردن به چیزها و از افکار شگفت‌انگیز لذت می‌بریم به خاطر این که زیرکی ارزش دارد. به همین خاطر ویلیام جیمز درباره این موضوع می‌گوید: ((فلسفه، آشنا را چنان می‌بیند که گویی غریب است و غریب را چنان که گویی آشنا هست)). پس در مورد استندآپ کمدی هم همینطور است. به همین دلیل سایمون کریچلی درباره فلسفه و استندآپ کمدی نوشته است: ((هر دو از ما می‌خواهند که به چیزها طوری نگاه کنیم که انگار از سیاره دیگری فرود آمده‌اند)). امّا یکی از فیلسوفانی که به تازگی با میل کمدی و فلسفه هماهنگ شده است برتراند راسل است. او در مورد این موضوع معتقد است: ((هدف فلسفه این هست که با چیزی بسیار ساده شروع کنیم که ارزش بیان کردن را نداشته باشد و آن را با چیزی بسیار متناقض پایان دهیم که هیچ کس آن را باور نکند)). به همین خاطر او یک بار در میانه یک بحث به این مورد اشاره کرد: ((این به وضوح پوچ به نظر می‌رسد اما هر کسی که می‌خواهد فیلسوف شود باید یاد بگیرد که از پوچ‌ها نترسد)). پس راسل که اغلب برای مخاطبان محبوب می‌نوشت طعنه‌های زیادی داشت که به خوبی در یک روال کمدی جا می‌شد. او می‌گوید: ((البته به من گفتند که انسان حیوانی منطقی است و من در طول زندگی طولانیم همواره به دنبال شواهدی برای اثبات این گفته بودم امّا تا به حال این بخت و اقبال را نداشته‌ام که به آن برسم اگرچه در بسیاری از کشورهای پراکنده در سه قاره آن را جستجو کرده‌ام. حتی از ریاضی هم کمک گرفتم زیرا ریاضیات ممکن است به عنوان موضوعی تعریف شود که در آن ما هرگز نمی‌دانیم در مورد چه چیزی صحبت می‌کنیم و یا اینکه آنچه می‌گوییم درست است یا خیر))؟ البته برای نمونه‌های بیشتر از قرابت بین کمدی و فلسفه، مجموعه‌ای از کتاب‌ها درباره فلسفه و فرهنگ عامه از انتشارات Open Court وجود دارد که شامل سینفلد و فلسفه، سیمپسون‌ها و فلسفه، وودی آلن و فلسفه و مونتی پایتون و فلسفه است. در فلسفه ذهن، متیو هرلی، دنیل دنت و رجینالد آدامز از طنز برای توضیح رشد ذهن انسان استفاده کردند. در زیبایی شناسی، نوئل کارول در مورد مفاهیم فلسفی کمدی و طنز و در مورد روابط آنها با ژانر وحشت نوشته‌است. مجلات فلسفه شرق و غرب، مونیست، فلسفه و نظریه آموزشی نیز شماره‌های ویژه‌ای در مورد طنز منتشر کردند. امّا در نهایت باید بر این موضوع تاکید کنیم که تعصبات باستانی علیه شوخ طبعی که با افلاطون شروع شده بود سرانجام در حال فروپاشی است.

ترجمه و تالیف: یاسمن حسینی

منبع:

https://plato.stanford.edu/entries/humor/, Philosophy of Humor

مقالات مرتبط:

دیدگاه فلاسفه درباره برخی از گونه‌های شوخ طبعی

خنده در طنز و رویکردهای فلسفی مربوط به آن

 

4 دیدگاه دربارهٔ «فلسفه طنز (بخش دوم)»

  1. حمیرا نجفقلی زاده

    بسیار عالی وپر مغز.. من تا بحال تجربه طنز جغرافیا یی نداشتم سپاس 🙏💎✨✨

    1. سلام و احترام
      از لطف شما بسیار سپاسگزارم نظرات شما الهام بخش ما برای ادامه راه خواهد بود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا